محل تبلیغات شما
روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد وبا او به راز ونیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار اوبیاید.زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست ودرانتظار آمدن خدا نشست ! چند ساعت بعد در کلبه اوبه صدا در آمد! زن با شادمانی به استقبال رفتا مابه جز گدایی مفلوک که با لباس های مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود،کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضب آلود به مرد

دعای لحظه سال تحویل

پیشاپیش عیدتون مبارک باد .....

نامه پروردگار به انسان

زن ,کلبه ,صحبت ,اش ,شادمانی ,خدا ,می کرد ,در کلبه ,کرد و ,استقبال رفتا ,زن با

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت خبری سلامت نیمه ماه دوفرشته آسمانی